سالها، تو برای زنده بودنت فقط، _ نه زندگی _ سر سپردهای به هر چه هیچ و پوچ بوده است! _این، حدیثِ نفسِ من، و تو، و او، به خویش بوده است و هست_ آه،ای سمجترین نگاهِ بی خطای آسمان به من، از کدام سوی و از کدام راه؟ میتوان به ابتدایِ انتهایِ بیکران رسید؟ میتوان به زندگانیای که هست جاودان رسید ؟ با کدام زادِ راه، میتوان به شهرِ آرمانیای که گفته اند، از قدیم بوده است موطنِ تمامِ عاشقان رسید؟ با عطش اگر نمیتوان، چگونه پس، میتوان به شهدِ نوش اشتهای شوکران رسید ؟ از کدام دژ، میتوان عبور کرد و بعد از آن، میتوان به قلع و قمع قلعهی "نمیتوان" رسید؟ آه،ای سمجترین نگاهِ بی خطای آسمان به من، تو، درست دیده ای، درست! من اگر، در این فراخنای عمر خود، درنگ کرده ام، با خودم، _نه با کسی که بوده است دشمنم _ لحظه لحظه جنگ کرده ام! گاه با توهّمیکه بوده است بی اساس، گربهی ملوسِ جانِ خویش را پلنگ کرده ام وای، وای، وای، صحنهی زلال عمرِ خویش را چگونه رنگ کرده ام؟ آه،ای سمجترین نگاهِ بی خطای آسمان به من، گفتهای به من رکوع کن، به چشم گفتهای به من که در برابر خدای خود خضوع کن، به چشم گفتهای به من که در خودت و بر خودت طلوع کن ، به چشم لیک، لیک، لیک، این همه، جز به اعتنای لحظه لحظهی تو بر منی که غافلم نیست در توان من. آه،ای سمجترین نگاهِ بی خطای آسمان به من، مُرده ام، مرا دوباره جان بده راه را به من نشان بده از من آنچه خواستی، به من همان بده والسّلام
ما خود شکسته ایم،چه باشد شکست ما بازدید : 647
دوشنبه 14 ارديبهشت 1399 زمان : 5:37